نتایج جستجو برای عبارت :

عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی

اامروز 10 دی شدم 37 ساله.عمر بی حاصل و کسالت باری که تنها نقطه ی روشنش شاید همین کسوت مربی گری و معلمی و بودن در میان بچه های خوب مسجدی و هیاتی باشه. افسوس که قدر همین رو هم خوب نمیدونم.
عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام می ام ده که به پیری برسی
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی...
جوانی رفت از من همره من
به دوریهای دور از دیهه خود.
جوانی با همه عصیان و شورش
چو دریا با ره قسمت روان بود.
جوانی مانده اندر دیهه تنها،
به عشق دختر همسایه پزمان.
چو بگذشت عاشقی کودکانه،
جوانی ام بسوخت از عشق سوزان.
جوانی با همه بازیچه هایش
میان خاک راه افتان و خیزان.
رمیده اسپ چوبینش چو وحشی،
گهی از وقت و گه از من گریزان.
سوار اسپ چوبین زور و مغرور،
ز راه عمر ما بگذشت با شست.
بماند از اسپ چوبینش نشانه
عصا چوبی، که امروز است در دست.
از این بازی، از ای
صنما به ناز مژگان سر تره های افشانبه دمی مرا دوا کن نظری به جان ما کنشب عشق میفروشان ، همه وعده از تو دادندتو بیا به کوی ایشان ، همه وعده ها وفا کنبا تو گر به میگساری ، همه عمر می بنوشمبه کرم مرا ببخشا ، به طرب مرا فنا کنبگذشت روزگاری ومقیم کوی اویمچه از این دهد مرا به ، که بگویمش عطا کن
تا وقت سحر
خدا خدا می کردم
با یاد خدا عشق و صفا می کردم
پا تا به سرم
ز عشق حق شد لبریز
در چشمه ی عاشقی شنا می کردم
---
دیدیم خدا را همه پیدا و نهان
لبریز خدا شدیم در وقت اذان
مهمان خدا شدن
چه لذت بخش است
افسوس نماند و رفت ماه رمضان
---
یک ماه چو
باغ گل شکوفا شده ام
 با یاری حق دوباره احیا شده ام 
من با رمضان
یار صمیمی بودم
ماه رمضان که رفت، تنها شده ام
---
یک ماه به شوق یار ربنا می گفتم
با دیده ی اشک بار ربنا می گفتم
یک ماه به شکرانه
ی مهمانی حق
 با حالت رو
تا وقت سحر
خدا خدا می کردم
با یاد خدا عشق و صفا می کردم
لبریز ز عشق حضرت حق بودم
در چشمه ی عاشقی شنا می کردم
---
دیدیم خدا را همه پیدا و نهان
لبریز خدا شدیم در وقت اذان
مهمان خدا شدن
چه لذت بخش است
افسوس نماند و رفت ماه رمضان
---

یک ماه چو
باغ گل شکوفا شده ام
 با یاری حق دوباره احیا شده ام 
من با رمضان
یار صمیمی بودم
ماه رمضان که رفت، تنها شده ام
---
یک ماه به شوق یار ربنا می گفتم
با دیده ی اشک بار ربنا می گفتم
یک ماه به شکرانه
ی مهمانی حق
 با حالت روزه د
 
 
 از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت، عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی...
الان برای خودم یه دفعه عجیب اومد که هنوز زنده‌ام..‌ هنوز؟ زنده‌ام؟! چه کلمات عجیب و غریبی! زنده بودن هم چیز عجیبی‌ه ها، معنای غریبیست... چون متضاد زنده بودن خیلی قابل فهم نیست... 
 بگذشت مه روزه ، عید آمد و عید آمد    بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد
آن صبح چو صادق شد، عذرای تو وامق شد   معشوق توعاشق شد، شیخ تو مرید آمد
شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمدشد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد
جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفتهرچند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد
از لذت جام تو دل مانده به دام تو جان نیز چو واقف شد، او نیز دوید آمد
بس توبه شایسته برسنگ تو بشکستهبس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد
باغ از دی نامحرم سه ماه نمی زد دمبر بوی
امروز زندگی نور داره. نور ملایم عصر بهاری. که بارون زده و داره از لای برگای سبز زنده میخوره رو موهام.
نامجو میگه 
«هوا برای زندگی کافی نیست؛ و نور نیز لازم.»
سوگند هم میخونه:
« در میان طوفان هم پیمان با قایق ران هاگذشته از جان باید بگذشت از طوفان هابه نیمه شب ها دارم با یارم پیمان ها
که برفروزم آتش ها در کوهستان ها» 
+ دوستش دارم. 
خرما نتوان خوردن ازین خار که کشتیم
دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم
بر حرف معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم
افسوس برین عمر گران‌مایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
(سعدی، مواعظ، غزلیات: غزل 47)
یادداشت‌ها:
ـ گنجور (دسترسی در 1399/2/12)
همیشه تفسیر شعرهایی که خوندیم ختم میشوند به غایت نهایی و معشوق آسمانی!
درسته که در اشعار پند واندرز و بیان احساسات حرف اول را میزنه ولی در این میان اشعاری هم هستن که فقط مختص یک بانو  
 یا عشق گفته شدند!
مثل " بگذشت یار  از من و از پی نرفتمش"  خب خدمت تمام خواننده های گران قدر به عرض میرسانم که اینجا آن هدف نهایی 
ومعبود آسمانی یافت نمیشود!!
این شعر به رفتن یار میپردازد و غیر مستقیم  یه به درک خاصی در آن نهفته است!
ادامه مطلب
(به یاد حبی بالله فیض الله)
رساندی بار دلها را به منزل
به بال شهپر شعر بلندت.
اجل در نیمهره بشکسته بالت،
نگفته شعرهای دلپسندت.
نگفتی شعرهای دلپسندت ز اسرار نهان کوهسارت.
بهار آمد به ملک گل نثارت،
نیایی سیر گلهای دیارت.
بهار عمر تو بگذشت چون باد،
نچیدی گل ز گلهای بهارت.
ز باغ نظم تو گلها بچینم،
برم گل چنبری روی مزارت.
رسد بوی خوش گلهای نوروز
از آن شعر تر سرشار مهرت.
به روی قبر تو گلها شکفته،
از آن گلها بیاید بوی شعرت.
 
رسولخدا ص فرمود بر شما باد بگذشت زیرا گذشت جز عزت بنده را نیفزابد و از دبگر بگذریدتا خداشما را عزیز کند امام باقر ع فرموده پشبمانی از گذشت بهتر واسانتراست تا پشیمانی از کیفر  شرح یعنی اگر شخصی را که بتو ستمی کرده بود بخسیدی و از اودر گذشتی سپس دانستی که ان گذشت مورد نداشته زیرا ان ستمگر متنبه نگشت و از گذشت خود پشیمان شدی این پشیمانی بهتر و اسانتر است از موردیکه ستمگر را مجازات کنی وسپس بفهمی اگر ازاو میگذشتی و اورامیبخشیدی. بهتر بود
صفای خویش را افسوس خوردم
به چشم خویشتن دیدی در این عشق
تو در من زیستی من در تو مُـردم.
#فریدون_مشیری
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت
دیگر سری نمانده که سرور بخوانمت
ارزان فروختم به جهان مستی تورا
دیگر می‌ای نمانده که ساغر بخوانمت
بگذشت روزگار به خون دست و پا زدن
دیگر صفی نمانده که صفدر بخوانمت
یادش بخیر؛ سجده به خون، ضجه در قنوت
دیگر غمی نمانده که غم‌بر بخوانمت
با یک اشاره به صف می شدیم، حیف
دیگر رهی نمانده که رهبر بخوانمت
 «گم کرده ایم قبله نما» !، این بهانه است
دیگر حجی نمانده که مشعر بخوانمت
قرآن به سر، دل شب، ناله،... بی خیال!
دیگر دلی نم
ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرددنیا چو هست بر گذر این نیز بگذردگر بد کند زمانه،تو نیکو خصال باشبگذشت از این بسی به سر،این نیز بگذردور دور روزگار نه بر وفق رأی توستاندوه مخور که بی خبر،این نیز بگذردیک حمله پای دار که مردان مرد رابگذشت از این بسی بتر،این نیز بگذردمنت خدای را که شب دیر پای غمافتاد با دم سحر،این نیز بگذردابن یمین ز موج حوادث مترس ز آنکهر چند هست با خطر،این نیز بگذردتشویش خاطر است ولی شکر چون نکردایزد قضا چز این قدر،این نیز بگذر
باد نوروز علی رغم خزان بازآمد
مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد
تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب
هر که در سر هوسی داشت از آن بازآمد
سعدی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مجالی
 
نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی
چه غم اوفتاده‌ای را که تواند احتیالی
 
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی
 
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی
 
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی
 
غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی
 
سخنی بگوی با من که چن
 دانشکده جدید را دوست ندارم. واقعا بزرگ است.  بیشتر از دانشجوهایش ظرفیت دارد و بیشتر از هر چیزی در دنیا من را کسل می کند. پای کوه قاف واقع شده و سیمرغ بر بالای قله هایش به پرواز در می آید و از آن بالا به ریش نداشته ما هار هار می خندد.
من هم می خندم. به خودم بیشتر از باقی چیزها. آنقدر می خندم که اشک از چشمانم جاری شود و بعد هق هق می کنم و ناله که جوانی هم بهاری بود و بگذشت. البته اوضاع تا همین دیروز چندان هم بد نبود. تا همین دیروز که من هنوز قدم در دانش
ای خبرگان ای خبرگان آن خمره‌ها را وا کنیداز خبرگی بیرون شوید و جام‌ها پیدا کنید
ای خواب‌های عقل زار، ای مردگان انتظارای مغزهای اشتهار آن قلب‌ها دریا کنید
عمر گران بگذشت پست، ای وای زین عقل خجستیک لحظه گر مانده‌ست آن یک لحظه را غوغا کنید
ای مردگان برپا شوید، ای زندگان با ما شویدای خفتگان قرن‌ها آن رخت‌ها را تا کنید
ای روز با ما یار شو، ای شب دگر بیدار شوای مردم گم‌کرده‌ره آن راه را پیدا کنید
آن راه وجد و روشنی، آن موسقی بی‌منیعزمی به راه
ای خبرگان ای خبرگان آن خمره‌ها را وا کنیداز خبرگی بیرون شوید و جام‌ها پیدا کنید
ای خواب‌های عقل زار، ای مردگان انتظارای مغزهای اشتهار آن قلب‌ها دریا کنید
عمر گران بگذشت پست، ای وای زین عقل خجستیک لحظه گر مانده‌ست آن یک لحظه را غوغا کنید
ای مردگان برپا شوید، ای زندگان با ما شویدای خفتگان قرن‌ها آن رخت‌ها را تا کنید
ای روز با ما یار شو، ای شب دگر بیدار شوای مردم گم‌کرده‌ره آن راه را پیدا کنید
آن راه وجد و روشنی، آن موسقی بی‌منیعزمی به راه
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان


مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان


تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان


کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان


بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان


پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان


دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مر
1
آقا بیا که بی تو جهان جز سراب نیستما تشنه ایم و هیچ نشانی ز آب نیست
پر شد جهان ز ظلم و ستم در غیاب توآقا بیا که چاره به جز انقلاب نیست2آمد خبر که شیعه تو را جان رسیده استبر درد شیعه دارو و درمان رسیده است
بگذشت شام تیره و هنگام صبح شدخورشید صبح نیمه ی شعبان رسیده است3سید و سرور و سالار می آید روزیجلوه ی حضرت دادار می آید روزی
ظلمت شب ابدی نیست گذر خواهد کردروشنی بخش شب تار می آید روزی4عمریست اسیر ظلم شبها هستیمگمگشته ی در کویر و صحرا هستیم
بگذشت
امشب چو حق زنده می داده به خیراتیمست است و خراباتی این روح سماواتی از مغرب پیمانه جان را خبری آمدآن عالم ناپیدا دیدیم به اصواتی دیدیم همه حلقه در بند و به تاراجندگفتم که چه باشد این، صد کیش و دو صد ماتی بگذشت سویم پنهان، گفتم به کجا ای جانپاسخ بده آنم را بنشین تو به ساعاتی بنگر همه در خوابند، بی آینه می‌تابندخواهند تو بت باشی گردند به طاعاتی گفتا علف هرزند، یک سایه نمی‌ارزندامّا دم حق باشد این سایه‌ی سقراطی گفتم همه اسرارت بفروخته‌اند
 
خرما نتوان خوردن ازین خار که کشتیم
دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم
بر حرف معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم
ما کشتهٔ نفسیم و بس آوخ که برآید
از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم
افسوس برین عمر گرانمایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم
دنیا که درو مرد خدا گل نسرشتست
نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم
ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت
ما مور میان بسته دوان بر در و دشتیم
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشت
رفتی اماکاش قبل ازرفتنت
میزدی تیرخلاصی در سرم
همچومرغ نیم بسمل گشته ام
که زدرد بالا و پائین میپرم
خود تو میدانی که بااین دردها
زندگی کردن عذابی ممتد است
مرگ بهترباشداز آن زندگی
گرتو را یار از قفا خنجر زداست 
زنده باشم بعدازاین دیگر چرا
گر ببینم یار من با دیگری است
برعذاب عشق لعنت تا ابد
گر سزای قلب عاشق خنجری است
هرکه عاشق شد پشیمان میشود
درد و غم پایان هر دلبستن است
هرکسی از عاشقی دم میزند
میرسد روزی که فکر رفتن است 
رفتنت را قلب من باور نکر
بر سر راهی در بیابان، درخت افرایی بلند، قد برافراشته بود - افرای کهن‌سالی که از بسیاری عمر میانش پوسیده و در آن حفره‌یی پدید آمده بود که چون باران فرو می‌بارید از آب انباشته می‌شد. باری، روزی ماهی فروشی که تجارت ماهی می‌کرد و ماهیِ زنده یا نمک‌سود از شهری به شهری می‌برد به کنار افرای پیر رسید. لختی در سایه‌ی آن بنشست و چون حفره‌ی پر آب را در میان درخت بدید به وسوسه‌ی دل، ماهیِ کوچکی از انبان ماهیان خود درآورده در حفره‌ی درخت افکند و به
اردشیر بابکان در آغاز کار با خویشاوندان خود از طایفه بازرنگی و غیره مشغول زد و خورد شد و پیش از دست اندازی بەکرمان و سایر ولایات مجاور در فارس عشایر فارس را مطیع خویش کرد. در شاهنامه اشاره بەاین مصافها شده است.
سپاهی ز استخر بی مر ببرد 
بشد ساخته تا کند جنک کُرد
چو شاه اردشیر اندر آمد به تنگ
پذیره شدش کرد بی مر بەجنگ
یکی کار بد خوار و دشوار گشت 
ابا کرد  کشور همه یار گشت
یکی لشگری کرده بد پارسی 
فزونتر ز کُردان یکی دو بسی
یکی روز تا شب بر آویختن
پروانه صفت سوختم از آتش عشقت
بگذشت ز سر آب و ز پیمان نگذشتم!
  متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


دریافت
پروانه صفت سوختم از آتش عشقتبگذشت ز سر آب و ز پیمان نگذشتم!












متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">










به نام حضرت دوست که هر چه داریم داریم
سلام
لیلی و مجنون 
قسمت اول   
 قسمت دوم
در میان هم‌درسان قیس دختری از قبیلۀ دیگری وجود داشت:
آفت‌نرسیده دختری خوب
چون عقل به نامِ نیک منسوبآراسته لعبتی چو ماهی
چون سروسهی نظاره‌گاهی
آهو چشمی که هر زمانی
کشتی به کرشمه‌ای جهانی
در هر دلی از هواش میلی
گیسوش چو لیل و نام "لیلی"
 قیس و لیلی در عالم کودکی با یکدیگر آشنا شدند و به هم انس گرفتند و سرانجام این همنشینی و همدرسی آنها به عشق کشید و آنها را به کلی از
و امّا قصۀ موسی علیه‌السلام
امّا مرگ موسی: موسی را علیه‌السلم مناجات‌گاهی بود که وی آنجا با خدای مناجات کردی. روزی در راه می‌شد ملک‌الموت علیه‌السلام او را پیش آمد گفت: «السّلام علیک یا کلیم‌الله.» موسی گفت: «و علیک السّلام تو کی‌ای؟» گفت: «من ملک‌الموت.» گفت: «چرا آمدی؟» گفت: «تا ترا جان بردارم.» موسی گفت: «نه به حاجت از تو درخواسته بودم که پیش از آنکه جان من برگیری، به روزی چند مرا خبر کن تا من مرگ را بسازم؟» ملک‌الموت گفت: «من ترا خبر ک
در این لحظه، در حالی‌که چشم‌های خودم پر از خوابه، وروجک رو روی پام خوابوندم. شکمم از بس قار و قور می‌کنه می‌ترسم بیدار بشه! گشنمه در حد سومالی! مامان و بابا و داداش وروجک رفتن جشن قرآن بره‌ی ناقلا. مدیر مهدشون گفته بچه نیارین که مثل پارسال جشن خراب میشه. ظاهرا کلی هم براش هزینه و برنامه‌ریزی کردن.
از دیشب نگم براتون که چه خنده‌بازاری بود :) من اگه مامان بشم و دخترم کاملا تابلو، دو شب جلوی چشم من بشینه کیک بپزه و تزئین کنه، میرم کمکش، میگم اگ
شعر کوکب رحمت‏
دکتر قاسم رسا
سحر از دامن نرگس بر آمد نوگلى زیبا 
گلى کز بوى دلجویش جهان پیر شد برنا
چه صبح آمد ز دریاى کرم برخاست امواجى 
که عالم غرق رحمت شد از آن امواج روح افزا
  خدا را ز آستین آمد برون دست درخشانى
که خط نسخ اعجازش کشیده بر کف موسى‏
سحر در نیمه شعبان تجلّى کرد خورشیدى
که از نور جبینش شد منوّر دیده زهرا
  قدم در عرصه عالم نهاد آن پاک فرزندى 
که چشم آفرینش شد ز نورش روشن و بینا
چه مولودى که همتایش ندیده دیده گردون
  چه فرزندى که
همه عمر گشته ام من که بجویمت نشانیز فراق روی ماهت به تنم نمانده جانی
به هزار شوق و امید «ارنی» بخواندم اما تو دل مرا شکستی به جواب لن ترانی
به مناره مساجد چو اذان عشق گویمبه خدا تو را بخوانم که تو معنی اذانی
شده موی من سپید و به تنم نمانده طاقتکه گذشت در فراقت همه دوره ی جوانی
عوض نفس کشیدن همه عمر کنده ام جانکه بدون روی ماهت بگذشت زندگانی
تو بیا و بار دیگر بده جان تازه بر منبه کنار توست عمرم به خدا که جاودانی
منم آن گدا که چشمم طلبد نگاهی از ت
السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان عجل‌الله فرجک
 
سلام و وقت بخیر
باز هم جمعه و باز هم تفال به دیوان حافظ شیرازی
بسم‌الله...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

 
بسم‌الله الرحمن الرحیم
 
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی
رجوی که پس از فرار از ایران به فرانسه پناه برده بود، فکرش
را هم نمی کرد که دولت فرانسه او را برای برقراری روابط سیاسی با انقلاب نوپای
ایران معامله کند. 17 خرداد سالروز اخراج مسعود رجوی از فرانسه و پناه بردن رسمی
او به آغوش صدام حسین و حزب بعث عراق است.
رجوی در آخرین شب حضورش در فرانسه، با کمال وقاحت در پیامی
به هوادارانش این شعر را خواند:
در میان توفان هم پیمان با قایقران‌ها      گذشته از جان باید بگذشت از توفان‌ها
او جنگ ایران و عراق را طوفان
 







 باسمه تعالی
زندگی نامه منظوم
دکتر علی رجالی
امور علمی
قسمت(۱۱)
قدر استاد ندانند گروهی چندان
گوهری هست گران قیمت و آن زر افشان
چونکه استاد عزیز است و بود دانشمند
سالها رنج و تلاش است،علومی را چند
رهنمایی می کند بیکر مرا ،در دکتری
در شفیلد انگلستان، عالمی بی مدعا
بود بیکر صاحب فهم و شعوری کم نظیر
او بود جدی به کار و ، مهربان و سخت گیر
خلق و خوی اش در قیاس دیگران دمساز بود
صاحب فهم و کمال و عالمی ممتاز بود
گر چه او نیست به دنیا ولی راهش هست
 باسمه تعالی
زندگی نامه منظوم
دکتر علی رجالی
امور علمی
قسمت(۱۱)
قدر استاد ندانند گروهی نادان
گوهری هست گران قیمت و آن زر افشان
چونکه استاد عزیز است و بود دانشمند
سالها رنج و تلاش است،علومی را چند
رهنمایی می کند بیکر مرا ،در دکتری
در شفیلد انگلستان، عالمی بی مدعا
بود بیکر صاحب فهم و شعوری کم نظیر
او بود جدی به کار و ، مهربان و سخت گیر
خلق و خوی اش در قیاس دیگران دمساز بود
صاحب فهم و کمال و عالمی ممتاز بود
گر چه او نیست به دنیا ولی راهش هست
روح ا
 شعرهای مظاهر مصفا
مظاهر مصفا (زادهٔ ۱۳۱۱، اراک) استاد دانشگاه، شاعر و مصحح برجستهٔ معاصر ایران است.
شعرهای مظاهر مصفا
دلم بستهٔ مهر دلبند نیست
ز دیدار دلبند خرسند نیست
به مهر تو سوگند ای سست مهر
اگرچه دگر جای سوگند نیست
چو بشکسته یی آخرین عهد من
دگر با توام رای پیوند نیست
بلی آنکه صد بار پیمان شکست
بدو عهد بستن خوشایند نیست
تو را آزمودیم ما بارها
به کار تو جز ریب و ترفند نیست
به دل تا فریبیت صورت نبست
به لبهات نقشی ز لبخند نیست
تو مردم فریب
افسوس که نامه جوانی طی شد 
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
وآن مرغطرب که نام او بود شباب 
فریاد ندانم کی آمدوکی شد خیام
 
یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام
 
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش خیام
 
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو دانی و نه من
هست از پس پرده گفتگ
«در حال از آن وحشت‌آشیان برگشت و خواست تا هم بدان راه بازگردد.
عزمم درست گشت کز اینجا کنم رحیل / خود آمدن چه بود؟ که پایم شکسته باد!چون خواست که بازگردد، مرکب نفخه طلب کرد تا برنشیند؛ که او پیاده نرفته بود و سوار آمده بود. مرکب نیافت، نیک شکسته‌دل شد. با او گفتند که: ما از تو این شکسته‌دلی می‌خریم!قبض بر وی مستولی شد؛ آهی سرد برکشید. گفتند: ما تو را از بهر این آه فرستاده‌ایم!»«او با زبان حال می‌گفت:
هرگز نشود ای بت بگزیده‌‌ی من / مهرت ز دل و خ
میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
 
عشق تو بسم بود که این شعله بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
 
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود
 
دست منو آغوش تو هیهات که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
 
بالله که جز یاد تو گر هیچکسم هست
حاشا که بجز عشق تو گر هیچکسم بود
 
سیمای مسیحائی اندوه تو ای عشق
در غربت این محلکه فریادرسم بود
 
لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم بخدا گر هوسم بود بسم بو
معین تبریزی
با یک نگاه خود ، دل ما را ربود و برد
بنگر که یک نگه چه مصیبت به پا کند
____________
معین تبریزی
به کار ما نمی آید وفای دوست با اکراه
به ترک من اگر قطعیست تصمیم تو ، بسم الله
_____________
معین تبریزی
درد مرا کسی نتواند دوا کند
باید طبیب نیز برایم دعا کند
_____________
معین تبریزی
به پای او نشستم سال ها ، شاید که برگردد
و او برگشت اما در کنار دیگری برگشت
________________
معین تبریزی
مرا امّید وصلت نیست ، با هجران خوشم دیگر
تو هم با دیگری زین پس برو ای بی وفا خوش
«١٤١»تِلْکَ‌ أُمَّةٌ‌ قَدْ خَلَتْ‌ لَها ما کَسَبَتْ‌ وَ لَکُمْ‌ ما کَسَبْتُمْ‌ وَ لا تُسْئَلُونَ‌ عَمّا کانُوا یَعْمَلُونَ‌ 
(به هر حال)آن امّت بگذشت،آنچه آنان بدست آوردند براى خودشان است و آنچه شما بدست آوردید براى خودتان است و شما از آنچه آنان کرده‌اند،سؤال نخواهید شد. 
پیام‌ها: 
١-در کسب خوشبختى،تکیه به گذشتگان و تاریخ پدران،چاره‌ساز نیست. «لَها ما کَسَبَتْ‌ وَ لَکُمْ‌ ما کَسَبْتُمْ‌» 
گیرم پدر تو بود فاضل  از فضل پدر،تو را
سروده صلح...خطاب به جنگ طلبان دنیا
ما بدنیا نیامدیم که بجنگیم!
ع-بهار

سمند
دولت اگر چند سر کشیده رود       
زهمرهان
به سر تازیانه یاد آرید         
نمی
خورید زمانی غم وفاداران         
  زبی وفایی دور زمانه یاد آرید        حافظ    

منظومه گم
گشته راه مقصود
  مفهوم ساده آدمی
صغارت محض است
میان دو لحظه بودن و نبودن
وعاشقی اما!
 پنجره ای ست فراتر از جسم سیال
در هنگامه
دوشوق
چون
بالهای  دو قوی سپید
مکاشفهِ  بهاری لذت
در احلام
طرب انگیزِ هس
 
قصیده بهاریه امام خمینی (ره) درباره انتظار
آمد بهـــــار و بــــوستان شد رشک فردوس بـــرین          گلهـــــا شکفتــــــه در چمن، چون روى یار نازنینگسترده، بــــــاد جانفــــزا، فرش زمرّد بى شُمــر            افشـــــــــانده، ابـــــر پرعطا بیرون ز حد، دُرِّ ثمیناز ارغـــــــــوان و یاسمن، طرف چمن شد پرنیــان            وَز اُقحـــــــــوان و نسترن، سطح دَمَن دیباى چیناز لادن و میمـــــون رسد، هر لحظه بوى جانفـــزا          
به قدر کافی بهانه برای آشفتگی داری، بحرانی‌ترین روزها را می‌گذرانی، از هر سوراخ سمبه‌ی زندگی‌ات، مسأله و دغدغه‌ای نو سر در آورده و نو به نو برایت چشمک می‌زنند.
 تکلیفت روز به روز مه‌آلودتر می‌شود، اما با این همه، فقط به دنبال یک دردی، که درمانت شود. بگیرید زنجیرم ای دوستان
که پیلم کند یاد هندوستان
کار پیلت به جایی می‌رسد که گاهی از هندوستان هم گذشته و سر از نیستان درمی‌آورد. نی وجودت می‌خواهد از شوق نیستی، در دیار خود ناله سر دهد. مست
تاروپود
هستی شعر فارسی را گویا با انتظار آمیخته اند و این ترکیب تاثیرگذار در جای جای
ادبیات منظوم هزار وصد ساله فارسی حضوری چشمگیر دارد و با حیات مردم توامان
گشته  است . گاه انتظار خویش را در این
ابیات نظامی گنجوی جلوه گر می سازد
ای
مدنی برقع و مکی نقاب                         پرده نشین چند بود آفتاب

منتظران
را به لب آمد نفس                            ای زتو فریاد به فریاد رس

و گاه
در کلام حافظ شیرازی متجلی می شود

ای
پادشه خوبان داد از
ایران زمین از دیرباز مهد تفکرات عرفانی و تاملات شرقی بوده است . یکی از بزرگان نام آور این سرزمین ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و یا مولوی رومی نیز نامیده می شود . عنوان رومی از آن رو است که وی سالیان دراز در مملکت روم سکونت گزیده بود و از قرن هشتم نیز بدان شهرت یافته است .
مولانا در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شده است .پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی است که به بهاء الدین ولد معروف شده است . و نیز او را با لقب س
شعر در مورد غم
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد غم برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
وقت آن شد که سر خویش، من از غم شکنم
آهی از دل کشم و حلقهٔ ماتم شکنم
گر مراد دل من را ندهد این گردون
همه اوضاع جهان، یکسره در هم شکنم
شعر در مورد غم
زان دم که شدیم آشنای غم تو
بیگانه زخویشم از جفای غم تو
با عشق تو عهد ما چو محکم بودست
کردیم جهان و جان فدای غم تو
شعر در مورد غم و اندوه
ز بازا
1. تا بجایى رسید دانش من                                                که بدانم همى، که نادانم‏گر همى‌‏خواهى که بِفروزى چو روز                                      هستىِ همچون شب خود را بسوزاین عبودیت ز عشق است و نیاز                                       طاعت بى‌‏عشق مکر است و مجاز
 
2. به عطر گل خدارا بین که در گلزار می‌پیچد                   ز نیلوفر که عاشق تر که در گلزار می‌پیچدمخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد                           که در گُنبد ز بی عقلی صدا
اهمیت علم و دانش
من بتو از علم بگویم سخن ** علم چو آید بتو گوید چه کن
علم سوی در اله (الله) برد ** نه (که) سوی نفس و مال و جاه برد
ای عزیز: بدان که بندگی و طاعت از علم حاصل می‌شود و علم بی‌عمل بکار نیاید.
و حق تعالیم در کلام خود فرموده
« فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُو » سوره هود آیه 14
بدانید (قرآن) تنها با علم الهى نازل شده و هیچ معبودى جز او نیست!
توضیح : بدانید که آن چه اول فرموده‌اند از علم الله تعالی آن ب
اهمیت علم و دانش
من بتو از علم بگویم سخن ** علم چو آید بتو گوید چه کن
علم سوی در اله (الله) برد ** نه (که) سوی نفس و مال و جاه برد
ای عزیز: بدان که بندگی و طاعت از علم حاصل می‌شود و علم بی‌عمل بکار نیاید.
و حق تعالیم در کلام خود فرموده
« فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُو » سوره هود آیه 14
بدانید (قرآن) تنها با علم الهى نازل شده و هیچ معبودى جز او نیست!
توضیح : بدانید که آن چه اول فرموده‌اند از علم الله تعالی آن ب
ایران زمین از دیرباز مهد تفکرات عرفانی و تاملات شرقی بوده است . یکی از بزرگان نام آور این سرزمین ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و یا مولوی رومی نیز نامیده می شود . عنوان رومی از آن رو است که وی سالیان دراز در مملکت روم سکونت گزیده بود و از قرن هشتم نیز بدان شهرت یافته است .
مولانا در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شده است .پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی است که به بهاء الدین ولد معروف شده است . و نیز او را با لقب س

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها